سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

دریچه باز بود

و در صفای شامگاه باغ

سلام کاج بود و خنده ی ستاره ها

پرسش نسیم از درخت : زنده ای؟

و پاسخ درخت : زنده ام

و موج رقص در تن درخت

و دست عاشق نسیم و گردن درخت

و مرد ، در پس دریچه ایستاده بود

میان پرسشی ز خویش و پاسخی به خویش

در تو آنکه بود ، هست ؟

 

در من ، آنکه بود نیست

چراغ ، مرده بود در سرای مرد

و سایه ای نبود در قفای مرد

و دست هیچ کس به روی شانه های مرد

سکوت بود و آن صدا که گفته بود : در من آنکه بود ، نیست

در سقوط آبشار بی صدای پرده ها

دلی به مرگ خویش می گریست ، می گریست


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ