سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

 حال من بد نیست غم کم می خورم

کم که نه هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی؟؟آفتاب!!

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم

خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم!دیگر مسلمانی بس است

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو می کنم

درد می بارد چو لب تر می کنم

طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا طلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!

من خودم خوش باورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن

من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش

من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین!شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه در شهر شما یاری نبود؟؟

قصه هایم را خریداری نبود؟؟

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد؟؟

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟نه!

فکر دست تنگ ما را کرد؟نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟نه!

هیچ کس اندوه ما را دید؟نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفال می زنم

 


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ