دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند
غصه ات دلمو گرفته
دیگه شعرام نمی خونن
می خوام بنویسم ولی
حرفام می گریزن نمی مونن
دلم می خواد که بگریم
چشام کم میارن نمی تونن
دردی در سینه ام مونده که یه رازه
ولی این راز به زبانیست که نمی دونن
دیگه شعرای عاشقونه ای برات
از میوه ی جانم نمی چینم
تو رو گم کردمو اینجا جز خودم
هیچکسو نمی بینم
برگرد بیا. امروز درهای شهر
همه بازند و قفل ندارن
عشق همه گیر شده و
مردم به هم بخل ندارن
گر عشق از ایمانه
عاشقا مومند و کفر ندارن
آری وقتی سلطان جهان عشقه
دیگه از هیچکس خوف ندارن
نوشته شده در دوشنبه 88/6/9ساعت
1:20 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |