زمانی که اجازه ورود مرا همراه با کوله باری از عشق در عمق چشمانت را دادی ، خود میدانستی اسیر چشمانت هیچ گاه ازاد نمی شود و آن لحظه که روحم را تسخیر کردی تو فهمیدی هیچ زمان روح من از تو جدا نخواهد شد. من به یاد تو و تو بی یاد مجدا از من هم قسم من با تمام کودکیم با عشق تو بزرگ شدم حال چگونه می توانم سنگ صبور غم هایم را فراموش کنم می خواهم در بودنت نبودنت را تجربه کنم دیریست که میاندیشم در واپسین لحظات و در اوج سکوت و تنهای ام
دردناک است که وقتی هستی
بگویم با خود که نیستی .... که رفته ای .....
می خواهم در بودنت ؛ بودنت را حس کنم
از همین راه دور
دور از تو و نگاه تو ....
باور کن دیوانه نیستم
فقط دلتنگم
حالا نه دیگر برای تو
برای خودم
برای سکوت و تنهایی خودم
که پرنده ی در قفس به کدامین آرزو آواز سر میدهد ؟
به کدامین آرزو بال و پر زدن و شوق پرواز را از خاطر محبوس در زندان از یاد نمیبرد؟
ای پرنده که سرانجام نامعلوم تو حبس ابد در قفس زندگی،
به جرم عاشقی،به حکم زندگانی
به مدت مرگ است،
سلام مرا به آزادی برسان.
بگو برایش دلتنگم
بگو آزاد است آزادی که در زندان تن محبوس
ولی در اتاق زندگی گرفتار!
ای پرنده،
در غروب ملال آور زندگی،
پشت حصار قفس،
رو به غروب تنهایی چشم به خط
ممتد و تابی انتها کشیده شده ی غروب قفست دوخته ام و
بال و پر زدنت را در پشت حصار
آزادی نظاره میکنم !
بخوان عاشقانه :
در حصرت دیدار آزادی خوشبخت شدم...
صدای دلنواز یادت در قصه بی کسی ام می پیچد
باز شب می شود و من از سیاهی می هراسم
و باز دل خسته از فراق عشق می گریم
و بر تلخی تمام غمهای زندگی ام
اشک می ریزم
وقتی می خواهم چهره تو را به یاد بیاورم
چشمانم را می بندم و در سفید رنگی ارامش بخش
چشمان تو را می بینم
و صدای تو را مرور می کنم
با اینکه از برخی سکوتها دلزده ام
با رفتن تو بود که تنهایی من رقم خورد
تو رفتی و من به یادت
با غنچه های گل نرگس،با حیاط خانه
با غم و غربت خودم
همدم و هم زبان شدم
بیا که دلتنگ توام
دل شکسته ام را فراموش نکن
همیشه با خودم فکر می کنم
و در هر رهگذری تو را می بینم
و با توانی که از دوستی ها می گیرم از کنارت می گذرم
من به یاد تو هستم
تو هم مرا در یاد خودت داشته باش
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |