سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

  ای پاکــی مجــرد پنهــان ،

    در انجمــــاد سنگ ،،

    من عابدانه در دل محراب سرد شب ،

    بدرود با خدای کهن گفتم !!

    هرگز کســی نگفته سپاس تــــو ،

    این گونه صادقانه که مــن گفتــم.

    دیگر مــــرا

    با این عذاب دوزخیت

                           - مگـــــــذار

    مهر سکــــوت را ،

    زین سنگواره لب ســرد ساکتت

از این نگاه ســـرد ،

    با چشم های سنگی تو ،

    دلگیــــــــر می شوم .

    ای آفریده مــن ،

    آری ، تـــــو جاودانه جوانی ،

    من پیر می شوم.

    در این شبان تیره و تار اینک ،

    با این شگرف تیشه اندیشه ،

    در طول سالیان ،

                     - که چه بر من رفت -

    با واژه های ناب

    در معبد خیالی خود ساختم تو را.

    امـــا

    ای آفــریده مــــن !

    - نــه ،

    ای خود تو آفریده مـــرا ،

                               - اینک،

    با من چه می کنی ؟!!

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:35 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:32 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

     ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم

     چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم

     به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور

     به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور

     به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

     کــه سراغش ز غزلهـــای خودم می گیـــری

     بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم

     یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم

     بـــه تبسم ، بـــه تکلم ، بـــه دلارایی تـــــــو

     بـــه خموشی ، به تماشــا ، به شکیبایی تــــو

     به نفس های تـــو در سایــه سنگین سکــوت

     به سخنهای تـــــو با لهجه شیــرین سکـــوت

     شبحی چند شب است آفت جـــــانم شده است

     اول اســـــــم کســــی ورد زبـــــانم شده است

     در من انگــــار کسی در پی انکار مـن است

     یک نفر مثل خودم ، عـاشق دیـــدارـمن است

     یک نفر ساده ، چنان سـاده که از سادگی اش

     می شـــود یک شبـــه پی برد بـه دلدادگی اش

     آه ای خـــواب گران سنگ سبکبــار شــــــده

     بر ســـــــر روح مـــن افتــاده و آوار شــــــده

     در مــن انگار کسی در پی انکار مـــن است

     یک نفر مثل خودم ، تشنه دیـــدار مـــن است

     یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

     می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

     رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

     اول اســـــم کســی ورد زبــــانم شــــده است

     آی بی رنگ تر از آینــه یک لحظه بایست

     راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

     اگر این حادثه هر شبه تصویر تــو نیست

     پس چرا رنگ تــو و آینه اینقــدر یکیست؟

     حتــــم دارم که تــویی آن شبح آینـــه پوش

     عــاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکـوش

     آری آن سایه که شب آفت جـــانم شده بود

     آن الفبـــــا که همــه ورد زبانــم شـــده بود

     اینک از پشت دل آینـــه پیـــدا شــده است

     و تماشاگه این خیــل تماشــــــا شـــده است

      آن الفبـــای دبستــــانی دلخــواه تـــــویــی

      عشـق من آن شبح شــــاد شبانگاه تـــــویی


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:29 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

    دیوار حوصله ام

   تــرک بــرداشته است
   و اشک هــای احتمـــالی

   جایی برای باریدن پیدا نکرده اند
   رطـــوبت پلکهـــایــم
   در بوی کافور گورستان خشک می شود
   گریــــه نمی کنم ، بـــاور کنیـــد
   تنها غروب مرا به جدایی هایی مبهم فرو می برد
   تا جایی که کسی در کنارم معنا پیـــدا نمی کنـد
   ولـــم کنیــــد...
   اینجــــا سکوت گورستــــان
   مرا بــه ترس انداختـــه است
   گریه نمی کنم ، باور نکنیـد !!!
   سکوت گاهی گریــه آور است ....


 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:27 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

نازنینم نمیدانم چرا امشب بغض تنهایی گلویم را میفشارد حس تنهایی آزارم میدهد همیشه دلم را با هزاران

هزار آرزو آرام میکنم امیدم را با نگاه تو اغاز کردم در تاریک ترین لحظات زندگی ام یاد تو همیشه در دلم

جاری است یادت مثل رودی است بی پایان در پهنای تپه ها که شرشرش غم های دلم را پاک میکند

امشب از دردهایم میگویم؛ میگویم تا بدانی آن هنگام که میگویم دلتنگت شدم ساده از کنار این کلمه عبور نکنی

دوست دارم وقتی میگویم  دوستت دارم عاشقانه در چشمانم بنگری و بگویی که دوستم داری

دیگر از روزها نه از ثانیه ها برایت بگویم روزها سخت و دیر میگذرد اما باور کن ثانیه ها در عشق ما

ناتوان شدند ثانیه های ما وقتی با هم به کوی درد و دل میرویم کم میشود بهتر بگویم زمان منتظر ما نیست

نمیدانم چرا به این باور رسیدم که تو تک ستاره عشق من هستی و خواهی بود شاید به این دلیل که تو را

بهترین معشوق خطاب میکنم اما دوست دارم کلام عاشقانه ام را با یک سوال تمام کنم نازنینم

من در دیار عشق در کنار شرشر آبهای روان با رویاهای شیرین منتظر آمدنت میمانم اگر سالهای سال هم

بگذرد باز هم منتظرت هستم میخواهم صادقانه بگویی تا ابد با من می مانی؟


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:24 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:22 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

شاگردی از استادش پرسید:

عشق چست؟

استاد در جواب گفت:

به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد گفت: " عشق یعنی همین چشمانت را وقف نگاهی کن که قدر نگاهت را بداند.

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:21 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:20 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

کاش میشد قلبها آباد بود کینه وغمها به دست باد بود،کاش میشد دل

فراموشی نداشت نم نم باران هم آغوشی نداشت،کاش میشد گم شوند

این کاش های زندگی پشت نقاب بندگی،کاش میشد کاش ها مهمان شوند در

میان غصه ها پنهان شوند،کاش میشد آسمان رنگین نبود ردپای قهروکین

رنگین نبود،کاش میشد روی خط زندگی! باتو باشم تا نهایت سادگی!

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:18 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:17 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

   1   2   3      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ