سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

لحظه های زندگی به تندی می گذرد ، اما برای آنکه غم دوری و دلتنگی دارد به کندی می گذرد! آنچه در این لحظه ها می توان یافت زیبایی این دوری بین دو عاشق است!
پاک بودن و مقدس بودن این انتظار است!
دوباره قلم زندگی ام را بر میدارم و دوباره می نویسم از این دوری اما با احساسی متفاوت!
ای عزیز راه دورم بخوان این احساس مرا!
عزیزم به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست!
این انتظار تلخ است اما پایانش به شیرینی در آغوش گرفتن ما است!
این پاییز تلخ بهاری دارد ، و این شاخه خشک شکوفه ای دارد!
بیندیش به لحظه ای که من تو را در آغوش خود میفشارم و بر لبان سرخت بوسه میزنم و اشکهایی که از غم دوری ریخته ای را از روی گونه های نازنینت پاک میکنم!
این جاده طولانی پایانی دارد ، گرچه سفر در این جاده سخت است به پایان راه بیندش که همین سفر خیلی زیباست! من در انتهای جاده با دسته گل و احساسی پر از محبت و عشق منتظر تو هستم! به فرشتگان آسمان سپرده ام در این راه دشوار هوای تو را داشته باشند!
عزیزم گریه نکن ، آرام باش ، این لحظه ها مقدس تر از آنچه هست که ما تصور می کنیم!
این لحظه ها به جای گریه شادی دارد ! من هستم ، منتظرت می مانم تا تو برگردی!
چرا باید این لحظه های مقدس و زیبای عاشقی که از دوری ما سرچشمه میگیرد خدشه دار شود؟ ما باید همت کنیم در این راه عاشقی و این دوری که سرنوشت مقابل ما قرار داده است ، این دوری رنگ امیدی به زندگی ما باشد!
پایان راه زیباست ، سرچشمه عشق همین جاست!
خدا با ماست ، گرچه معنای واقعی عشق همین جاست!
بگو درد دلت را به من از همان دوردست ها چون من بیشتر از همیشه احساس میکنم درد دلت را! اینبار می نویسم از شیرینی این فاصله بین ما ، که معنای عشق در همین فاصله خلاصه میشود! ما عاشق خداییم اما او را نمی بینیم گرچه او همه جاست است اما ما هنوز عاشق او مانده ایم !!! تو نیز مانند خدا برایم عزیزی گرچه آن سوی دنیای اما قلبت همیشه در قلب من و در کنارم از محبت و عشق میتپد و مرا زنده نگه داشته است. عزیزم آرام باش ، به پایان راه بیندیش که همین دوری خیلی زیباست


نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 10:30 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

زمانی فرا می رسد که به عشق رسیده ای و زمانی فرا می رسد که به ورای عشق می رسی..
زمانی فرا می رسد که پیوند می یابی واز این پیوند لذت می بری .و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت می بری
..
آری هر چیزی و هر زمانی زیباست

نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 10:28 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

باز می خوام گریه کنم ای دل چشمامو یاری کن اشکامو جاری کن بیاو کاری کن دیگه چقدر تحمل دیگه چقدر شکست به انتظارفردا تا کی باید نشست

 بسه بسه
 
دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟
 آسمون عشق ابری شده تماشا نداره مهر ووفا مرده اینکه دیگه حاشا نداره دلا سنگ ،هزار رنگ همش حیله ونیرنگ وفا کو تو دلها دیگه نور خدا کو ؟؟؟؟؟؟
وقتی که می بینی عشق دورغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو

عاشقی چیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 10:26 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

هر روز یادت میوفتم ولی بعضی وقتا نارحت میشم بعضی وقتام خوشحال نارحت میشم چون پیشم نیستی نمیتونم در گوشت بگم دوست دارم نمیتونم ببوسمتو موهاتو نوازش کنم ... ولی خوشحال میشم چون میدونم بالاخره یه روزی به همه آرزو هامون میرسیم به همشون...
آهای عشق من میدونی اگه تو نباشی میمیرم ؟ .. میدونی وقتی یکی دو روز ازت خبر ندارم دیوونه میشم ؟ میدونی چقدر دوست دارم .. عاشقتم ؟ میدونی همه بهانم واسه اینکه هنوز دارم نفس میکشم تویی ؟ میدونی هیچ کس به اندازه تو بهم آرامش نمیده ؟
ولی نمیدونم کی میشه برا همیشه پیش هم باشیم برای همیشه ... تا اون روزی که زنده ایم
عشق من ... دوست دارم ... به اندازه تمام دنیا

نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 10:24 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

توی بهت چشم من.درد نا باوری
فصل سرد عشق ما رنگ خاکستری
دردی که من میکشم .اگه کوه هم میکشید
ذره ذره میتکید.قطره قطره میچکید
می تونست با دست تو .بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام.ظهر تابستون بشه
قصه ی یقین عشق توی دفترم بودی
توی ائینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوری هام به ویرونی رسیدم
تو رو یک لحظه نزدیک .یه لحظه دور میدیدم
از تب نا باوری گر .گرفته تن من
سهم من از تو اینه.چکه چکه اب شدن
دروغ اخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو
به ویرونی رسیدم

 

نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 10:22 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ