سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند


تاریکی درون

نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:56 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

24.gif گویند
روزی شخصی، نابینایی را در راهی دید که در یک دست سبو و در دست دیگر فانوس
داشت به او گفت تو که نمی بینی فانوس به چه کارت آید گفت این فانوس از بهر
کوردلان تاریک اندش است که به من نخورند و سبوی من را نشکنند.

 24.gifشخصی
می گفت من شانزده سال دارم بزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی شانزده
سال دارم باید بگویی شانزده سال را دیگر ندارم راستی شما به جای سالهایی
که دیگه ندارین چی دارین

24.gifمهربانی را از پسر بچه ای یاد بگیر که به امید شیرین شدن دریا آبنبتش را تو ی اون می ندازه 01.gif
نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:54 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


با هم بودن

نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:53 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

عشق یعنی

24.gif یه
روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم
یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که
میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و
حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده.

 

24.gif شاگردی
از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه
ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که
نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از
مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ!
هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت
ترین، تا انتهای گندم زار رفتم استاد گفت: عشق یعنی همین.


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:46 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

هرچه هستی باش اما باش........

ما
آدما یه خصلت عجیب داریم .اونم اینکه ترجیح میدیم دروغ بشنویم تا واقعیت
.نمی دونم چرا این طوری میپسندیم؟همه خیال میکنن که اگه کسی رو دوست دارن
باید اونی بشن که طرفشون میخواد درصورتی که این اشتباست. مثلا یه دختر
مهمونی برو به خاطر طرفش بخواد دیگه نره خوب مگه چقدر دووم میاره؟بعد از
یه مدت میبره . من فکر میکنم ما باید آدمای اطراف مون رو همون جور که
هستند بپذیریم نه اینکه بخوایم تغییرشون بدیم اینطوری خودمونم آزادی
انتخاب داریم .مثلا طرف من یه آدم خوش گذرون من اگه بدم میاد نباید اون رو
محدود کنم چون اونوقت من طرفم رو به خاطر خودم میخوام نه خودش .اشتباه ما
اینه که انسان ها را برای خودمون میخوایم نه برای خودشون یعنی من مثلا
دوست پسرم رو دوست دارم چون فلان تیپی رو که دوست دارم و بهش میگم میزنه
.خوب همین چیزا باعث میشه تا دورغا به وجود بیاد و انسان ها خودشون رو اون
چیزی نشون بدن که نیستن .مثلا اکثر پسرا دوست دارن با دختری دوست شن که با
کسی نبوده .خوب دختری که با پسر دوست میشه وقتی این رو میفهمه دروغ میگه
.چرا باید آدما رو اونجور که خودمون دوست داریم ببینیم نه اونجور که هستن
؟ من فکر میکنم ما نباید آدما رو تغییر بدیم .ما باید آدما رو همونی که
هستن قبول کنیم .زیبایی این فکر اینه که ما اطرافیان مون رو به خاطر آنچه
که هستن دوست داریم نه به خاطر انچه که ما میخوایم .وبه قول آن شعر

   ای سراپایت سبز

               ای همیشه باقی

                                    
نه..نه...

                                         
هرچه هستی باش اما باش


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:41 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

آرامش
پادشاهی جایزه  بزرگی برای هنرمندی گذاشت  که بتواند به بهترین  شکل ,  آرامش را تصویر کند .

نقاشان  بسیاری آثار خود را به  قصر فرستادند  . آن تابلوها  ، تصاویری بودند  از جنگل به هنگام  غروب ,  رودهای آرام  و کودکانی که در خاک  می دویدند  , رنگین  کمان  در آسمان  ، و قطرات  شبنم  برگلبرگ  گل سرخ .

پادشاه  تمام تابلوها را بررسی کرد ,  اما سرانجام  فقط دو اثر را انتخاب کرد .  اولی ,  تصویر دریاچه آرامی بود  که کوههای عظیم  و آسمان  آبی را در خود منعکس کرده بود  . در جای  جایش می شد  ابرهای کوچک  و سفید  را دید  , و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه  چپ دریاچه  ، خانه  کوچکی قرار داشت ,   پنجره اش باز بود  ، دود از دودکش آن برمی خواست  ,  که نشان  می داد  شام  گرم  و نرمی آماده است .

تصویر دوم  هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود  . قله ها تیز و دندانه ای بود  . آسمان  بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک  بود  ,  و ابر ها  آبستن  آذرخش ,  تگرگ  و باران  سیل آسا  بود .

این تابلو  هیچ  با تابلو های دیگر ی که  برای مسابقه  فرستاده بودند ,  هماهنگی نداشت  .  اما وقتی آدم  با دقت  به  تابلو  نگاه می کرد  ، در بریدگی صخره ای شوم  جوجه  پرنده ای را می دید  . آنجا  , در میان  غرش وحشیانه  طوفان  گنجشکی ، آرام  نشسته  بود .

پادشاه  درباریان  را جمع  کرد  و اعلام  کرد  که برنده جایزه  بهترین  تصویر آرامش ، تابلو دوم  است  . بعد  توضیح  داد :  

آرامش آن چیزی نیست  که در مکانی بی سرو صدا  , بی مشکل ،  بی کار سخت  یافت  می شود  , چیزی است  که می گذارد  در میان  شرایظ سخت ,  آرامش در قلب ما حفظ شود . این تنها  معنای حقیقی آرامش است .


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/31ساعت 12:39 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ